چیزی شبیه شعر

سروده های آدم

رسوايي

باز با عشقت دچار دردسر كردي مرا

خانه دل را گرفتي ، در به در كردي مرا

بي نشان از شادي و غم بود عمرم در گذر

بار ديگر ، همنشين چشم تر كردي مرا

داشتم در سر هواي پر زدن از بام تو

در قفس انداختي ، بي بال و پر كردي مرا

بخت من ناسازگار  و كار من آشفته بود

با نگاه سركش ات آشفته تر كردي مرا

عابدي بودم درون غار تنهايي خود

شعبده كردي و از خود بي خبر كردي مرا

پيش تر چون عاقلان ، سوداي من نان بود و بس

آمدي ديوانه چون اهل هنر كردي مرا

بره بودم در بهشت بي خيالي هاي خود

مزه لذت چشاندي ، شير نر كردي مرا

گفته بودم دل نخواهم داد ديگر ، حيله گر !

باز هم با وعده هاي تازه ... كردي مرا

احترامي داشتم در چشم مردم ، سال ها

خوار و رسوا جهان پيرانه سر كردي مرا

 

(ادم)

+ نوشته شده در  سه شنبه 27 مرداد 1394ساعت 11:44  توسط آدم ADM 

بهاي غزل!

چون گل بخند و اين زمستان را بهار كن

گر چه گلي ، عيادتي گاهي ز خار كن

هر چند نيست لايق ديدن ، ولي شما

آني نظر به عاشق چشم انتظار كن

از ياد برده اي همه قول و قرار خود

گاهي  به يك اشاره ما را بيقرار كن

افراسياب غصه ما را در حصار كرد

پايي بكوب و لشكرش را تار و مار كن

دنيا قمارخانه بود و نبود ماست

گاهي براي بودن ما هم قمار كن

هر مدعي كه  پاكبازي ، مثل من نكرد

از چشم خود بران و مثل خار ، خوار كن

يك بوسه گويمت، به پاي اين غزل بده

تو عين رحمتي ، بيا يك را هزار كن

بي دام و دانه كرده اي سيمرغ را به بند

صياد من ! به اين شكارت افتخار كن

(ادم)

+ نوشته شده در  دوشنبه 26 مرداد 1394ساعت 18:57  توسط آدم ADM 

شمس و مولانا


ذره گر باشي غبار پاي آن  رعنا شوي
قطره چون گردي تواني همدم دريا شوي
عشق مي جويي ز علم و دانش و تقوا مگو
ترك خود كن تا در آغوش وصالش جا شوي
در طريق بيدلي لاف من و مايي نزن
بندگي آموز تا همخانه مولا شوي
در پي وزن و رديف و قافيه چندان مباش
شمس مي بايد اگر خواهي كه مولانا شوي

+ نوشته شده در  دوشنبه 26 مرداد 1394ساعت 12:27  توسط آدم ADM 

تقدير

 

يار مال ديگران ، آزار تقدير من است

گنج مال مردمان  و مار تقدير من است

همنواي ناله ام ، در كنج تاريك قفس

از ميان سازها هم تار تقدير من است

گاه گاهي درد مي بارد ز چشم آسمان

چون نمي خواهد كسي ، ناچار تقدير من است

زير پاي عشق مي لرزد زمين ، اما چه سود

رقص آن ديگران ، آوار تقدير من است

ديده ام لبخند هاي چون عسل دارد ، ولي

نيش اخم دل گز دلدار تقدير من است

مثل شمعم در ميان جمع ، اما عاقبت

بي نصيب از نور ، تنها نار تقدير من است

روز و شب دور خودم مي گردم از بخت بدم

از ازل پاي كج پرگار تقدير من است

هر كسي ديدم در اين دنيا ، اناالحق مي زند

من فقط باطل شدم ، پس دار تقدير من است

گاه گريه ، گاه ناله ، گاه نفرين و دعا

اين همه رفتار ناهنجار تقدير من است

عشق يعني ناز معشوق و نياز عاشقان

ناز كن ، انكار كن ، اصرار تقدير من است

گرچه مي دانم كه وصالت هست ناممكن ، ولي

دوست دارم بشنوم اين بار تقدير من است

(آدم)

+ نوشته شده در  يکشنبه 25 مرداد 1394ساعت 11:46  توسط آدم ADM 

همدست با شيطان

 

 

من دوست دارم بي سر و سامان شدن را

در چشم هاي ميشي ات  حيران شدن را

مجنون اگر باشي ،  نداري انتخابي

جز در مسير عشق سرگردان شدن را

در چادري مانند غنچه ، قصد كردي

از چشم شور مردمان ، پنهان شدن را

بايد  بياموزي  ، در  مدرسه  عشق

چون لاله ها با داغ دل خندان شدن را

سكان عقلم را به  دل  دادم  دوباره

كردم هواي در دل طوفان شدن را

يك لحظه دستت را بده ، به دست هايم

تا حس كنم معني هم پيمان شدن را

گفتتد : درد عاشقان  درمان  ندارد!

من نذر كردم با لبت درمان شدن را

درياي آغوشت اگر پر موج باشد

با من ببيني قطره باران شدن را

حواي من اينجا بهشت عاشقي نيست

يادم بده همدست با شيطان شدن را

با عشق ، انسان مي شود آدم  دوباره

معنا كنيم با عاشقي ، انسان شدن را

 

(ادم)

+ نوشته شده در  شنبه 24 مرداد 1394ساعت 12:21  توسط آدم ADM 

كوزه شك!

 

كوله بار غصه و غم داشت روي شانه اش

داغ درد هر دو عالم داشت روي شانه اش

در سكوتش يك محرم نوحه پنهان كرده بود

كربلاي حزن و ماتم داشت روي شانه اش

در سرش انديشه هاي حضرت قابيل بود

نعش فرزندان آدم داشت روي شانه اش

در جواني پشت زير بار غم خم كرده بود

به گمان ، آوار صد بم داشت روي شانه اش

تاب زخم دشمنان دشوار ، اما ممكن است

جاي زخم دوستان هم داشت روي شانه اش

 شهر تشنه ، در پي ايمان و او همراه  خود

كوزه اي شك مسلم داشت روي شانه اش

پاسخ هر پرسشي شلاق بود اينجا و او

بار پرسش هاي مبهم داشت روي شانه اش

مرگ را تقدير خود مي ديد در شهر شما

دار خود ، چون پور مريم داشت روي شانه اش

(ادم)

+ نوشته شده در  شنبه 24 مرداد 1394ساعت 12:19  توسط آدم ADM 

كليد دل!

شب سياه مني و سحر نداري تو

به جز شكستن دل ها ، هنر نداري تو

شبيه سرو نشستي ، ميان باغ دلم

اگر چه سبز و ستبري ، ثمر نداري تو

گرفته ام ، چو دل آسمان پاييزي

گمان كنم كه ز حالم خبر نداري تو

دليل گريه روز و شبم چه مي پرسي

مگر دو ديده وحشي و فتنه گر نداري تو

بيا و دست نوازش بكش ، به ناله ما

اگر چو چرخ فلك ، گوش كر نداري تو

نمي رسد  به  تو اي آسمان دعاي دلم

شبيه خانه معشوق ، در نداري تو

به پيش چشم تو مرديم و تر نشد چشمت

درون سينه خود ، دل مگر نداري تو

چه فايده كه بريزي به دامنم اي اشك

اگر به قلب چو سنگش اثر نداري تو

ز كشف خانه سيمرغ ، شادمان شده اي

ولي چه فايده اي، بال و پر نداري تو

به راه عشق چرا مي نهي قدم ، وقتي

چو عقل ، حوصله دردسر نداري تو

مسير عشق پر از سنگلاخ حادثه هاست

نشان مردم اهل خطر،  نداري تو

هنوز ذره اي از عقل در سرت مانده

كلاه عاشق بيدل ، به سر نداري تو

نمي شود برسد دست تو به دامن او

اگر ز خون جگر ، چشم تر نداري تو

تو را مجال رسيدن به كعبه او نيست

برو، برو ، كه پاي سفر نداري تو

"كليد خانه قلبت كجاست " پرسيدم

به ناز گفت : "مگر شعر تر نداري تو !!"

+ نوشته شده در  چهارشنبه 21 مرداد 1394ساعت 14:18  توسط آدم ADM 

جستجو معناي انسان است

 

گر چه مي دانم كه بيهوده ست
باز مي جويم
به هر سو
ديدگاني را كه روزي موج ميزد
در نگاهش ؛ عشق
گرچه مي بينم كه ديگر
هيچ چشمي را از اين آتش نشاني نيست
باز ، مي جويم
كه شايد
در پس خاكستر قلبي
مانده باشد
شعله اي روشن
جستجو معناي انسان است
گرچه مي دانم كه بيهوده ست

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه 21 مرداد 1394ساعت 12:01  توسط آدم ADM 

كاليم ما هنوز !

پاييز رفت و اول ساليم ما هنوز

سرما به باغ زد،ولي كاليم ما هنوز

شد خوشه هاي خرمن همسايه نان داغ

در كار كاه و فكر پوشاليم ما هنوز

عقل و خرد گرفت جهان را و اي عجب

مرثيه خوان يال و كوپاليم ما هنوز

صد كوه و دره زير پاي ديگران گذشت

چون مور مانده پشت گوداليم ما هنوز

خسته، شكسته ، مانده در گل پاي من و تو

چون كودكان شاد و خوشحاليم ما هنوز

بيداد موج از سر كشتي ما گذشت

فرياد اعتراض را لاليم ما هنوز

جايي كه لازم است زبان بسته داشتن

دائم اسير جار و جنجاليم ماهنوز

از بر شديم قصه موسي و ساحران

با اين همه اسير رماليم ما هنوز

رجاله ها تمام جهان را گرفته اند

در جستجوي خر دجاليم ما هنوز

با اين همه نشانه ديوانگي  چرا

داريم گمان اين كه نرماليم ما هنوز

بايد كه چشم هاي خود را شستشو دهيم

تا با خبر شويم كه اغفاليم ما هنوز!!

+ نوشته شده در  چهارشنبه 21 مرداد 1394ساعت 11:57  توسط آدم ADM 

غم نان!

 

در كوله بارش مي برد شيطان ، غم نان!

انگار شد با كفر هم پيمان ، غم نان!

"من لا معاش.."دارد اين پيغام در خود :

از سينه بيرون مي كشد ايمان ، غم نان!

نان خون دل ، نان ناله ، نان اشك است اينجا

شب مي چكد از ديده مردان ، غم نان!

اين روزها هر آدم خوبي كه ديدم

در دل غم نان دارد و در جان ،غم نان!

آزاد مردي مي شناسم ، سخت مغرور

در پشت سرخي مي كند پنهان ،غم نان!

آن كس كه زير بار نان از پا بيفتد

كاخ غرورش را كند ويران ،غم نان!

          مرد فقيري در جنوب شهر عالم

هر روز دارد مي خورد با نان ،غم نان!

شهري كه در قانون خود بيداد دارد

قاضي غم جان مي خورد ، دزدان غم نان!

روباه بر سفره كباب جوجه دارد

جايي كه باشد غصه شيران غم نان!

گفتيد درد عاشقان درمان  ندارد

دشوارتر زين درد بي درمان ، غم نان!

چون قصه ها اي كاش با يك نقطه ، آري

يك نقطه ، مي شد برد تا  پايان غم نان!

چون گرگ ها درندگي در ذات او نيست

دارد هميشه با خودش انسان غم نان!

در بيت بيت شعر خود غم مي سرايد

در جيب شاعر چيست ؟ يك ديوان غم نان!

+ نوشته شده در  دوشنبه 19 مرداد 1394ساعت 20:02  توسط آدم ADM 

فصل تماشا

 

دار صد حادثه بر پاست ، خودت مي داني

نوبت عاشقي ماست ، خودت مي داني

قلب خونين من و داغ هزاران لاله

باز هم فصل تماشاست ، خودت مي داني

شعله  عشق تو و دامن  پروانه  دل

آتش طور همين جاست ، خودت مي داني

زلف آشفته ، سر از پنجره بيرون كردي

قصد گيسوي تو غوغاست ، خودت مي داني

خواستم بگذرم از كوچه بن بست شما

سگ چشمان تو گيراست ، خودت مي داني

شب ما ظلمت يلداست ، خودت مي بيني

روزم آشفته روياست ، خودت مي داني

روح پاييزي من ، ميل بهاران دارد

لب معشوق ، مسيحاست  ، خودت مي داني

نيت خير كن و دست من خسته بگير

ساعت معجزه حالاست ، خودت مي داني

سرنوشتم چو به دست تو رقم خواهد خورد

تلخ و شيرين همه زيباست، خودت مي داني

بيت هاي غزلم بوي شما را دارد

لفظ وابسته معناست ، خودت مي داني

 

+ نوشته شده در  دوشنبه 19 مرداد 1394ساعت 14:44  توسط آدم ADM 

برده ئ رقصان!

 

شد عاشق چشمان تو هر كس به طريقي

افتاد به زندان تو هر كس به طريقي

دلشاد نماندست ، در اين باغچه سروي

چون بيد ، پريشان تو هر كس به طريقي

در آتش سوداي شما بال و پرم سوخت

لب تشنه باران  تو هر كس به طريقي

تنها نه منم بي دل و ديوانه  در اين شهر

سرگشته و حيران تو هر كس به طريقي

تو عهد شكستي ، ولي ما همه داديم

جان بر سر پيمان تو هر كس به طريقي

هر چند محال است ، بر آن است ، بچيند

گل از لب خندان تو هر كس به طريقي

يك دل به تو داديم و گرفتيم ، به جايش

صد تير ز مژگان تو هر كس به طريقي

با ساز تو مي گريد و مي خندد ، چون من

شد برده ئ  رقصان تو هر كس به طريقي

تو  كعبه  شدي  و همه  قافله  ما

مجنون بيابان تو هر كس به طريقي

+ نوشته شده در  دوشنبه 19 مرداد 1394ساعت 11:40  توسط آدم ADM 

وداع

 

بر ديوار بي روزن تنهايي
پنجره اي  گشودم
در هواي صحبت تو


افسوس!
آن سوي پنجره
هيچ نبود
جز ردپاي عبوري
بر ماسه هاي تر خاطره
و نيشخند تصوير تنهايي
كه در قاب شيشه اي
به تماشا نشسته بود!

+ نوشته شده در  يکشنبه 18 مرداد 1394ساعت 18:53  توسط آدم ADM 

تاويل عاشقي

 

از چهره پرده برگرفت و آفتاب شد

ابر حيا رسيد و پنهان در نقاب شد

يك لحظه بيشتر نشد اين راز بر ملا

آرامشم به يك اشاره اضطراب شد

در ساحل نگاه طوفاني او ، دلم

بر گونه ام چكيد و ، مثل شرم آب شد

افتاد در دلم از اين بي پرده ديدنش

شوري ، شبيه شورشي كه انقلاب شد

          عمري دويدم و رسيدم تشنه لب ، ولي

از بخت نامساعدم ، دريا سراب شد

مي ديدمش كه عين لطف و مهرباني است

اما نصيب من ، همه قهر و عذاب شد

فرصت نداد شب ، كه در رويش نظر كنم

چشمم خمار و ديده او ، مست خواب شد

انگار قصد دل شكستن داشت ، در دلش

پيمان شكست و گفت ، با من بي حساب شد

گفتم كه صبر غوره را حلوا كند ، نكرد

هر نقش زد صبوريم ، نقش بر آب شد

اين روزها كه نيست ، شيريني به كام عشق

تاويل عاشقي ، به تلخي شراب شد

رسم است  آسياب به نوبت ، ولي چرا

چرخ فلك ، چو نوبت ما شد ، خراب شد؟

+ نوشته شده در  يکشنبه 18 مرداد 1394ساعت 16:44  توسط آدم ADM 

آونگ بر شعر !!

پژمرده ام ، افسرده ام ، دلتنگم

ترانه اي  نا شاد بد و آهنگم

حزن نهان در ناله هاي تارم

غم نغمه هاي زخمه هاي چنگم

تصوير ساز لحظه هاي رنجم

از غم پر است دفتر ارژنگم

شوري اشكم ، تلخي اندو هم

در ديده دردم ، بر جبين آژنگم

شور و نشاط نيست در قاموسم

شادي ندارد جاي در فرهنگم

ابرم ، نقاب تيره خورشيدم

چون كوه ، سر در ابر و پا در سنگم

تنها ، مثل قله هاي سركش

دلگير ، مثل دره هاي تنگم

باغم ، ولي در باد سرد پاييز

پژمرده شد گل هاي رنگارنگم

عقلم ، ولي در كار آب و نانم

عشقم ، ولي در بند آب و رنگم

لبخند هايم از سر نوميدي ست

در لشكر غم ديدگان سرهنگم

فرياد نوميدي ، سكوت تسليم

بي شوق نام و بي خيال ننگم

غصه گره زد ابروانم را سخت

با خويش هم چون ديگران در جنگم

در محبس تاريك نوميدي ها

بر دار شعر تلخ خود آونگم

(ادم)

 

+ نوشته شده در  يکشنبه 18 مرداد 1394ساعت 14:28  توسط آدم ADM 

غرور

 

افتاد

بر خاك افتاد

نه چون سيب در درگاه كمال

بر خاك افتاد

نه چون برگ زير پاي نسيم

افتاد

چون قاصدك

از نردبان باد

وقتي 

افتادگي را انكار مي كرد

بر خاك افتاد 

 

+ نوشته شده در  شنبه 17 مرداد 1394ساعت 17:40  توسط آدم ADM 

آرزوهای محال

 

دل به دلداری سپردم ، باز کردم اشتباه

عقل خود را خوار کردم ، دین و ایمان را تباه

با خودم گفتم که روشن می شود چشمم به او

کرد با ناز و ادا ، روز مرا چون شب سیاه

سود و سرمایه به تاراج خطایم رفته است

در حسابم نیست ، الا ناله و سودای آه

داده ام افسار عقلم را به دست دل ، ولی

عشق کورش کرد و مثل بیژن افتادم به چاه

گر چه در فتوای رندان ، دل سپردن واجب است

می دهم فتوا که این واجب ، بود  عین گناه

مانده ام در چارسوی آرزوهای محال

کو عصایی تا بگیرد ، دست این گم کرده راه

ناامیدی چون شبی تاریک بر من خیمه زد

نه ستاره می زند سوسو ؛ نه فانوس ماه

زندگی دریای طوفانی و ما بی بادبان

راه ناهموار و ما  ،مست  بدون تکیه گاه

هر کسی سایه ای دادند از روز ازل

سایه ام کو ، تا بگیرم در پناه او پناه

کوشش بسیار کردم ، تا مگر گنجم دهد

چاه ما را داد و یوسف را ، مقام و مال و جاه

دوش دیدم خواب پیری را  و  پرسیدم از او

گفت : تو با سعی درویشی و او بی سعی شاه

هر کسی دارد گلیم بخت خود را در بغل

 بخت تو در خواب ماند و شد گلیم تو سیاه

)ادم(

+ نوشته شده در  شنبه 17 مرداد 1394ساعت 11:20  توسط آدم ADM 

نصیحتنامه!!!!!

نيست جايت اين قفس ، پرپر بزن

روز شب ، هي اين در و آن در بزن

از هزاران در ، يكي وا مي شود

هر دري ديدي ، بيا و در بزن

نا اميد ، از راه بي پايان نشو

گر نشد اين ، سر به آن ديگر بزن

زندگاني همچو مرداب و تو گل

تكيه بر آبش چو نيلوفر بزن

دوستي ها را ، هميشه پاس دار

نه چو نامردان برو خنجر بزن

دوستي ، شايد فراموشت كند

تو بزرگي كن ، به آنها سر بزن

دوست يكدل ، در اين عالم كم است

گر تو ديدي ، دور او چنبر بزن

گوش كن ، گر ديگري گويد سخن

حرف همچون عاقلان ، كمتر بزن

مثل چشمه ، لحظه لحظه تازه شو

مثل باران ، حرف هاي تر بزن

مي دهد بر باد ، سرها را دهان

با سكوتت ، قفل بر اين در بزن

عقل گر خواهد كند ديوانگي

با رفيقانت ، دو سه ساغر بزن

گر تعصب ، خودسري آغاز كرد

با مدارا ، گردن خودسر بزن

از دو رويي و ريا ، پرهيز كن

ريشه اين ديو را ، يكسر بزن

عشق را ، در سينه ات پنهان نكن

پرده از اين راز ، بالاتر بزن

از غبار ترس ، دل را پاك كن

پنجه در چنگال اسکندر بزن

"گر فلک لشکر بر انگیزد " نترس

يك تنه ، بر قلب این لشكر بزن

چون نصیحت کرد پیری مثل من

برجکش را زود ، با اژدر بزن

(ادم)

+ نوشته شده در  شنبه 17 مرداد 1394ساعت 14:43  توسط آدم ADM 

تازه باش

 

با يك علامت تعجب كوچك

 آغاز مي شود

با يك علامت سوال بزرگ

 به پايان مي رسد.

لحظه هايت را

خرج علامت سوال نكن

علامت تعجب سر راست تر است.

 

زندگي كن

عبور كن

تماشا كن

تازه باش!

(ادم)

+ نوشته شده در  چهارشنبه 14 مرداد 1394ساعت 19:07  توسط آدم ADM 

گاه ، شيطان ميان دل ماست

 

حرف هاي دلم ، ادعا نيست

عاشقم، عاشق اهل ريا نيست

من جنونم ، چه مي داني از من

معني عشق اين قصه ها نيست

كي كند فهم ، حال شقايق

آن كه ، با داغ عشق آشنا نيست

مدعي مي زند لاف عشقت

گيرم عاشق بود ، مثل ما نيست

دردتان نان و درد من عشق است

حال من ، مثل حال شما ، نيست

آتش عشق ، رازي ست پنهان

عاشق واقعي ، خودنما نيست

معني زندگي چيست ، جز عشق

زنده اي نيست ، او هر كجا نيست

روزگار عجيبي ست ،  امروز

درد بسيار ، اما ، دوا نيست

عقل مي گفت ، من چاره سازم!

اين مسيحا كه اهل شفا نيست

عقل را ، بايد از سر براني

كار دل ، كار چون و چرا نيست

گفته بودي ، كه  مي ترسي از عقل

مست و ديوانه ام من ، بيا ! نيست!

راضيم من ، به دردي كه دارم

وصل تو ، سهم ماي گدا نيست

دارم آتش فشان ، در دل خود

هر سكوتي ، نشان رضا ، نيست

گاه ، شيطان ميان دل ماست

هر چه در كعبه باشد ، خدا نيست

(ادم)

+ نوشته شده در  چهارشنبه 14 مرداد 1394ساعت 15:10  توسط آدم ADM